بلاگ مستطاب زندگی

متن مرتبط با «ای جان جان بی من مرو همایون شجریان» در سایت بلاگ مستطاب زندگی نوشته شده است

سلام همسایه

  •   آن‌که نشسته است در ساعت بزرگ با من شوخی‌اش گرفته! سوزن دست گرفته و دارد تکه پارچه‌ روزها را به‌هم می‌دوزد! قشنگ شده، اما هنوز کارهای بسیاریم هست که بیرون از لحاف باقی‌مانده. دارد برای یادآوری فصل‌ها, ...ادامه مطلب

  • دزدان دریایی غم همیم

  •   برایم جشن گرفته بودند دوستانم! و گنج‌هایی به من دادند که می‌توانم همه سال را با آن‌ها سر کنم. مثل همین لیوانی که کنار دستم است و از آب خنک پر است و رویش نوشته: من یه بهمنی‌ام صبور با برنامه و آینده‌, ...ادامه مطلب

  • باشکوه بیدار شدن، خوابیدن و دوباره بیدار شدن

  •   هستند آدم‌هایی که وقتی سبک زندگی‌شان را روایت می‌کنند برای چند ثانیه دلم می‌خواهد جای آن‌ها باشم و زود به یاد می‌آورم که این همه‌ی صحنه نیست، و صورتی در زیر دارد آن‌چه در بالاستی، پس دل می بندم به ف, ...ادامه مطلب

  • بی مداد، بی واژه

  •   همه نویسنده‌هایی که حرفه‌ای می‌نویسند لابد هر روز می‌نویسند. یا اگر روزهایی نمی‌نویسند، دنبال سوژه می‌گردند. یا شاید مدادشان را در جزیره‌ بدون فروشگاهی گم می‌کنند و هیچ وسیله دیگری مثل موبایل ندارند, ...ادامه مطلب

  • تکه های من در صبح ۳۶ سالگی

  •       دیشب که لب‌ تابم را خاموش می‌کردم دیدم میزم در شلوغ‌ترین حالتش قرار داد. یک هفته شلوغ داشتم و فرصت نکرده بودم هرکدام را سر جای خودش بگذارم. خوب که نگاهش کردم دیدم همه این اشیاء، تکه‌های هویتی من, ...ادامه مطلب

  • دست بردار از این در وطن خویس غریب

  •  لیست یادداشت‌هایی که باید بنویسم و کارهایی که باید تحویل دهم را روی اولین کاغذی که فضای سفیدی داشته نوشته‌ام. بین دو ستون که یکی دستور تهیه «سالاد اندونزی» را توضیح داده و دیگری «سالاد سیب زمینی» را., ...ادامه مطلب

  • گوش کن! به صدای نیازت گوش کن!

  •   همه دیشب ایستگاه خسته‌ای بودم که قطارهای سریع‌السیر فکرهای ترسناک و ناراحت کننده‌ای مدام در من توقف می‌کردند و بعد به سرعت در پیچ و خم مغزم گم می‌شدند. تا صبح چندبار فکر کردم جلسه را کنسل کنم. اما ت, ...ادامه مطلب

  • بی واژه

  •   همه صبح روی یک صندلی نشستم و لیست کارهایی که در دفترچه یادداشت نوشته بودم را انجام دادم. جز یکی که وقت نشد. یک روزهایی هم اتفاق قابل عرضی نمی‌افتد. این روزانه نویسی اصلا کار ساده‌ای نیست! و من امشب واژه ندارم.  , ...ادامه مطلب

  • من امروز مهد نمی‌رم!

  •   صبح وقتی داشتم میز صبحانه را آماده می‌کردم با خودم برنامه‌ریزی می‌کردم که کدام کارهایم را تا پیش از آنکه بروم دنبال پسر در اولویت بگذارم که به آشپزخانه آمد و گفت مهد نمی‌رم! می‌خواست در خانه بماند ب, ...ادامه مطلب

  • امپراطوری کوچک من

  •   پسرها که برای خرید می‌روند (مخصوصا اگر روز تعطیل باشد) همه‌ی یک صد و چند متر خانه می‌شود امپراطوری من! صبح ماشین‌های آهن‌الات و ضایعات آمده‌اند و تکه‌های خانه‌های قدیمی را جمع کرده‌اند؛ خاطرات یک ن, ...ادامه مطلب

  • همه بیسکوییت ‌هایی که پختیم و خواهیم پخت

  •  موهایم بوی کره می‌دهد!و لباسم. و پرده‌ها. کاناپه و کوسن‌ها.بیسکوییت پختیم تا فردا برای دوستانش ببرد و با هم بخورند و درباره پخت ساده بیسکوییت برایشان بگوید و شاید هفته آینده با هم بپزند.این بیسکوییت پختن هم خیلی لذت‌بخش است. و معمولا نتیجه رضایت‌بخش است.قسمتی که خمیر با وردنه صاف و یک‌دست می‌شود تا آماده فرود آمدن قالب‌های جور و واجور شود آرامش‌بخش است.و بعد خانه پر از بوی کره می‌شود. اصلا باید از همه خانه‌هایی که بچه دارند ماهی یک‌بار بوی بیسکوییت که دارد در فر طلایی می‌شود بیاید. حالا یک آشپزخانه زیر و رو دارم و یک میز پر از وسایل ساخت کاردستی و خرده‌های چوب درخت و ... . به هیچ‌کدامشان فکر نمی‌کنم. به یادداشتی که فکر می‌کردم ویرایشش تمام خواهد شد و نشد هم.یک ساعت زمان برای خودم می‌خواهم در سکوت.نمی‌دانم این یک ساعت را چطور می‌خواهم پر کنم. اما بخشی از من دارد می‌آشوبد. حتی نمی‌خواهد زن باشد.می‌خواهد برود در این سرما که مغز استخوان را می‌سوزاند قدم بزند. روی همین برف‌های کوبیده شده که حالا یخ بسته‌اند.آن‌قدر فکر و حرف دارد که تا کافه رئیس می‌رود و یک هات چاکلت سفارش می‌دهد از آن‌ها که تو برایم از کافه‌ی سیار خریدی آن تعطیلی عید و دیگر طعمش تکرار نشد.بر می‌گردد. خیلی زود. و دلش برای همه شلوغی‌های خانه و بازی‌ها و قصه‌ها و دستورهای پخت ساده تنگ خواهد شد.  پ.ن. د, ...ادامه مطلب

  • امروز اول بهمن است

  •  امروز اول بهمن است و دستم به کار نمی‌رود. سر میز صبحانه سایت رجا را باز کردم و نگاهی به قطارها و ساعت حرکت و زمان مسیر انداختم. انگار هر صبح فرق کرده باشد. و بعد بلیط‌های لحظه‌ آخری و خب بعد گزارشم را باز کردم که مقداری از آن را پیش ببرم و انشاالله تا آخر هفته تحویل دهم و رها شوم از این فاز طولانی پروژه‌ای که با رضایت قبول کرده‌ام. امروز اول بهمن است و دستم به کار نمی‌رود. بیرون اتاق یک ماشین لباسشویی منتظر من است و آشپزخانه‌ای که هنوز بعضی ظرف‌های مهمانی نگاهم می‌کنند که اگر خودمان پا داشتیم می‌رفتیم سر جای‌مان! برای ناهار مرغ پرتقالی درست کنم. اما هوای قابلمه و آبمیوه‌گیری و برنجم نیست. یک خط هم به گزارشم اضافه نمی‌شود. انگار به زبان نا‌آشنای دیگری نوشته شده باشد. عجیب منتظر یک تماسم! تماسی که بگوید فلانی می خواهند با شما صحبت کنند، لطفا منتظر باشید. و بعد صلوات خاصه امام مهربانی را بشنوم و تا تمام شد کسی به بهانه‌ای ما را به مشهد بخواند. تو بگو منتظر معجزه! کسی تلفن نمی‌زند. در خیالم یوسف را به تو می سپارم. کفش‌های کتانی‌ام را می پوشم. هندزفری سفیدم را بر می‌دارم. می روم انتهای میرداماد و برای نت‌بوکم از پایتخت باطری می‌خرم تا هرکجا خواستم دوباره ببرمش. بعد پیاده می‌روم دبنهامز و بی هیچ عجله برای تولد مامان و بابا هدیه می‌خرم. پیاده می‌روم مانتو میرداماد و خودم را در یک پالتو س, ...ادامه مطلب

  • سوم بهمن با کاله

  •  امروز سوم بهمن است. صبح باید دوتایی صبحانه می‌خوردیم و باید در نبود همسر، حسابی قصه‌پردازی می‌کردم تا صبحانه‌اش را تمام کند و برود پی بازی. وقتی روکش آلومینیومی پنیر خامه‌ای کاله را باز می‌کردم به شرکت در قرعه‌کشی فکر کردم. فکرش را بکن که ما برنده پژو ۲۰۷ باشیم! با آن چه کار می‌کردیم؟ نگهش می‌داشتیم و ماشین خودمان را می‌فروختیم و برای سفرهای تازه برنامه ریزی می‌کردیم؟ می‌فروختیمش و مقداری از آن را یک راست به چند حساب که بانی کار خیر بودند می‌ریختیم و بقیه‌اش را می‌گذاشتیم بانک برای روز مبادا و شهریه مدرسه و ...؟ با پولش حداقل دو کشوری که دوست داشتیم ببینیم می‌رفتیم؟ برای سفر حج واجب ثبت‌نام می‌کردیم؟ نگه می‌داشتیم تا صاحب‌خانه دیر یا زود تماس بگیرد؟ صبحانه تمام شده بود. یک روز تازه شروع شده بود و باید گزارشم را بالاخره تمام می‌کردم., ...ادامه مطلب

  • این نیز بگذرد

  •   یادم نیست این کاغذ کادو چطور آمده بین کاغذ کادوهای گل گلی من. اما هرکداممان آن را خریده بود لابد با عجله به خانه برمی‌گشت و به خیالش فونت نستعیلق آن قشنگ آمده بود و زود حساب کرده بود. رویش تکرار شده بود: این نیز بگذرد! رول کاغذ کادوهایم بارها و بار, ...ادامه مطلب

  • بیا باهم حرف بزنیم آسترید

  •  ظهر که ماشین را نزدیک خانه مامان پارک کردم و یوسف را به ایشان سپردم و اسنپ گرفتم برای دیدن خیرخواه‌ترین، فکر می‌کردم به اندازه کافی باهوش، دارای ایده‌های تازه، پر انرژی برای شروع پروژه تازه‌ای که دوستش داشتم و می‌توانستم در خانه روی آن کار کنم هستم., ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها