دارم سفر می کنم به خانه جدید.آدم تازهای شدهام و نیاز به فضای تازهای دارم.و از تغییر نمیهراسم.اگر همچنان دوست داشتید مرا بخوانید mostatab را با ادامه آدرس بلاگ دات آی آر تایپ کنید. در پناه امن خدا, ...ادامه مطلب
روز تولد قرار است متفاوت باشد. اما آنقدر خوشبختم که باران از نیمه شب میبارد. و جای پارک خوبی پیدا میکنم و با یک تاکسی خیلی زودتر از آنکه گوگل مپ میگفت میرسم تجریش. جز سبزی و سیرهای تازه و نان, ...ادامه مطلب
دیشب که لب تابم را خاموش میکردم دیدم میزم در شلوغترین حالتش قرار داد. یک هفته شلوغ داشتم و فرصت نکرده بودم هرکدام را سر جای خودش بگذارم. خوب که نگاهش کردم دیدم همه این اشیاء، تکههای هویتی من, ...ادامه مطلب
شد ششم! مینویسم اینقدر زود میگذرد؟ یا قرار به زود گذشتن است؟! هرچه هست خوش است. این دوخته شدن شنبهها به شنبهها، یکشنبهها به یکشنبهها، دوشنبهها ... چه واقعه عجیبی است ازدواج. تا پیش از آن یک مادر و پدر و خواهر و برادر داری و فامیلی که در دایره این عزیزان شکل میگیرد. وقتی با همسرت رفتی زیر یک سقف میشود دو دایره برای زیستن! دلت بزرگ میشود چون باید برای آنها هم تنگ شود. واژههایت بیشتر میشود چون میخواهی با آنها هم ارتباط برقرار کنی. دنیایت بزرگ میشود به اندازه دیدن تمام جزئیاتی که تو نبودی و برایشان اتفاق افتاد. دیگر میفهمی کدام خندهشان واقعی است و از سر سبکی و کدامش از سر کلافگی و پنهان کردن لایهای که پیش از آمدن تصویر ما در آیفون بود و وقتی برویم دوباره بر میگردد. بزرگ میشوی. بزرگ شدهام! با اینحال هنوز وقت فوووت کردن شمعهای کیک تولدم، آرزو میکنم. حتی اگر از میان آنهمه شمع تنها یکی برای خودت روشن مانده باشد., ...ادامه مطلب
امروز اول بهمن است و دستم به کار نمیرود. سر میز صبحانه سایت رجا را باز کردم و نگاهی به قطارها و ساعت حرکت و زمان مسیر انداختم. انگار هر صبح فرق کرده باشد. و بعد بلیطهای لحظه آخری و خب بعد گزارشم را باز کردم که مقداری از آن را پیش ببرم و انشاالله تا آخر هفته تحویل دهم و رها شوم از این فاز طولانی پروژهای که با رضایت قبول کردهام. امروز اول بهمن است و دستم به کار نمیرود. بیرون اتاق یک ماشین لباسشویی منتظر من است و آشپزخانهای که هنوز بعضی ظرفهای مهمانی نگاهم میکنند که اگر خودمان پا داشتیم میرفتیم سر جایمان! برای ناهار مرغ پرتقالی درست کنم. اما هوای قابلمه و آبمیوهگیری و برنجم نیست. یک خط هم به گزارشم اضافه نمیشود. انگار به زبان ناآشنای دیگری نوشته شده باشد. عجیب منتظر یک تماسم! تماسی که بگوید فلانی می خواهند با شما صحبت کنند، لطفا منتظر باشید. و بعد صلوات خاصه امام مهربانی را بشنوم و تا تمام شد کسی به بهانهای ما را به مشهد بخواند. تو بگو منتظر معجزه! کسی تلفن نمیزند. در خیالم یوسف را به تو می سپارم. کفشهای کتانیام را می پوشم. هندزفری سفیدم را بر میدارم. می روم انتهای میرداماد و برای نتبوکم از پایتخت باطری میخرم تا هرکجا خواستم دوباره ببرمش. بعد پیاده میروم دبنهامز و بی هیچ عجله برای تولد مامان و بابا هدیه میخرم. پیاده میروم مانتو میرداماد و خودم را در یک پالتو س, ...ادامه مطلب
باید تصمیم بگیرم سوئیچ را بردارم یا درخواست اسنپ را فشار دهم. باید تصمیم بگیرم خودم رانندگی کنم و مسیر بهتر را روی نقشه پیدا کنم و زانویم را در ترافیک توی دستم بگیرم و وقت گرما نگران آب رادیات باشم و حواسم باشد در مسیر طولانی حداقل دو خانه بنزین داشته باشم یا درخواست اسنپ بدهم. باید تصمیم بگیرم یک مسیر را چند بار پیاده و سوار تاکسی و اتوبوس شوم و احتمالا در مسیرهای پر تردد و ترافیک بمانم و دعا کنم,سوئیچ,اسنپ؟ ...ادامه مطلب
حالا که کار تازهای را شروع کردهام، همان کاری که از کودکی رویایش را بافتهام، میفهمم که مادری تمام وقت یکی از بزرگترین و سختترین شغلها است. تمرین صبر کردن! اینکه هر صبح که چشمهایت را باز می کنی تنها فرزند و همسرت را ببینی و گلدانها و همان وسایل همیشگی و دیگر کسی برای پروژهای سراغت را نگیرد, ...ادامه مطلب
آشفته بودم! نشسته بر قایقی روی موجهای آرام دریا. تکانهایی روی آب. گاهی نسیم خنکی میوزید. گاهی آفتاب میسوزاند. گاهی حس عبور یک ماهی زیر قایق چوبی. انگاری پیرمرد و دریا! نوشتم و نوشتم. اما حرکت انگشتهایم کافی نبود. لبتابم را بستم و بلند شدم. چادرم را سر کردم و رختهای روی بند را جمع کردم. باید , ...ادامه مطلب
همه چیز داشت خوب پیش میرفت و ما هنوز خوشحال از یک نصف روز کاملا خوب بودیم که با دوستانمان گذارنده بودیم و باهم ناهارخورده بودیم و حرف زده بودیم و در هوای خنک اتاق خوابهای خوش دیده بودیم که دلمان خواست با هم مستند ببینیم. مستند پلنگ ایرانی! احتمالا تازه شروع شده بود. محیطبانان و چند عکاس طبیعت ب, ...ادامه مطلب
از صبح دارم فکر می کنم که تکنولوژی آدم را استیضاح می کند! دارم رخت های روی بند را جمع می کنم و تا می کنم و کتاب ها را دسته می کنم تا در قفسه کتابخانه بگذارم که می گوید: هی! تو! : با منی؟ : بله! محل نمی گذارمش. دسته رخت ها را روی تخت می گذارم و به آشپزخانه می روم و تا دارم ظرف ها را جابجا می کنم میوه ها و مرغ را هم می شورم و مرتب در یخچال می گذارم. یک برش خربزه و یک نارنگی و نصف موز می آورم برای پسر که دارد کارتون های محبوب پویایش را می بیند که دوباره خطابم می کند. : هی! با توام! پیاز دارد سرخ می شود و حالا است که بویش در بیاید. نگاهش می کنم که قربان رنگ سفیدت! صبح کاره, ...ادامه مطلب
طولانی ترین سفر سه نفره مان بود. از این شهر به آن شهر. از این جاده به آن جاده. از دیدار این مردم تا دیدار آن مردم. همه منتظر نوروز بودند. ما در تماشای مردم و شهر تازه. کم پیش آمد که دلم تنگ خانه شود. حتی وقت هایی که آب گرم نبود. محل اقامت مطلوب و جاده خسته کننده. اما سفر یک جایی تمام می شود. آن جا که با هم به این نتیجه می رسید که دیگر برگردیم! این یعنی پایان سفر. حتی اگر 400 کیلومتر تا خانه فاصله داشته باشی. آن وقت چشمت به کیلومترهای مانده است و کیلومترشمار رفته. حتی اگر کاروان سراهای قدیمی هم در نور کم رمق غروب برقصند فقط به آنها لبخند می زنی و می گذری. بعد دی,سال تازه,تبریک سال تازه,اس سال تازه,پیام سال تازه,اسمس سال تازه,بازم سال تازه,sms سال تازه,شعر سال تازه,پیام تبریک سال تازه,اسمس تبریک سال تازه ...ادامه مطلب