باید تصمیم بگیرم سوئیچ را بردارم یا درخواست اسنپ را فشار دهم.
باید تصمیم بگیرم خودم رانندگی کنم و مسیر بهتر را روی نقشه پیدا کنم و زانویم را در ترافیک توی دستم بگیرم و وقت گرما نگران آب رادیات باشم و حواسم باشد در مسیر طولانی حداقل دو خانه بنزین داشته باشم یا درخواست اسنپ بدهم.
باید تصمیم بگیرم یک مسیر را چند بار پیاده و سوار تاکسی و اتوبوس شوم و احتمالا در مسیرهای پر تردد و ترافیک بمانم و دعا کنم مسافر بعدی آدم باملاحظه تری باشد و گفتگوی تلفنی مسافر جلویی زودتر تمام شود و راننده کرایه همیشگی را بگیرد و لج آدم را برای نرخ دوست داشتنی خودش در نیاورد، یا دو برابر آن کرایه بدهم و درخواست اسنپ بدهم.
باید تصمیم بگیرم خودم مسیر بهتر را انتخاب کنم، یا بگذارم راننده صفحه موبایلش را بالا و پایین کند و راهی را که شاید به اندازه من نرفته یا اصلا نرفته انتخاب کند و من هم تا وقتی اینترنتش قطع نشده در انتخاب راه درست دخالت نکنم و از هوای خنکی که کولر ساخته استفاده کنم و موضوعهایی که میخواهم در جلسه مطرح کنم یادداشت کنم.
باید تصمیم بگیرم سوئیچ را بردارم یا درخواست اسنپ بدهم.
مثل خیلی از لحظههای زندگی که باید به دیگران اعتماد کنم و بسپارمش به دیگری و نخواهم مدیریتش کنم. حتی اگر اجازه مدیریت کردن داشته باشم.
به دل مساله حمله کردن و حل کردنش سختتر است یا نظارهگر بودن دیگری وقتی کاری را که ربطی به تو دارد درست یا غلط انجام میدهد؟
و لحظههایی هست که خلاف آن است.
وقتی به کتابفروشی تازهای میروم و کتابفروش میخواهد هرطور شده دست خالی بیرون نروم و میخواهد کمک کند و عنوان تکراری یا دوست نداشتنی معرفی میکند و نمیگذارد در آرامش انتخاب کنم. و آخرین باری میشود که به آنجا سر میزنم.
شاید از همه اینها مهمتر این باشد که بپذیرم یکجاهایی ضعف دارم و دیگری کاری را بهتر از من انجام میدهد. و یا من ظرفیت انجام تمام کارها را ندارم. و یا قرار نیست همه کارها را به بهترین شکل انجام دهم.
یا شاید دیگر اعصاب ترافیک را ندارم.
به هرحال یک روزهایی از زندگی را باید پیاده رفت، یک روزهایی را باید تاکسی سوار شد و بلیط مترو داد، یک روزهایی میتوان با سوئیچ از در خارج شد و یک روزهایی هم درخواست اسنپ داد!
بلاگ مستطاب زندگی...