روز تولد قرار است متفاوت باشد.
اما آنقدر خوشبختم که باران از نیمه شب میبارد.
و جای پارک خوبی پیدا میکنم و با یک تاکسی خیلی زودتر از آنکه گوگل مپ میگفت میرسم تجریش.
جز سبزی و سیرهای تازه و نانهای داغ، بقیه تازه دارند بیدار میشوند.
همیشه فکر میکنم زودتر کارم تمام میشود. اما تا سمنو عمه لیلا بگیرم و بروم خرازی کوچک کنار پاساژ میری و یادم بیفتد چقدر چیز لازم داشتم، بعد هم پارچههای تازه میری را ببینم که حالشان خیلی هم خوش نیست و بعد سری به زیروتن بزنم و کارهای تازهاش را ببینم. سراغ متقالفروش کنار بازارچه بروم و بعد کوچه زغالیها و رومیز اتویی که مدتها است میخواهم بخرم و ... ظهر شده است. چرا قبل از آنکه سوار تاکسی شوم به ترافیک نگاه نکردم و و بلیط مترو را در نیاوردم؟
نفس عمیق بکش. امروز تولد توست.
و بقیه روز به همین قشنگی است!
مخصوصا وقتی پودر کیک را که میبیند میپرسد من و پشتم گرمه و دایناسورها و ... کیک بپزیم برای تولدت؟ بله! همه مشارکت میکنند. خرس بزرگ همزن را دست میگیرد، دایناسورها در ظرف گردن میکشند و سگ مهربان از اینکه همزن کیک را روی صورتش پخش کرده ناراحت نیست و هنوز لبخند میزند. مساله بزرگ آن زمانی که کیک پخته شود و قرار باشد تزیینش کنیم. کشتی نوح است که فوووت میکنم! اگرچه امسال گفتم فقط یک گنجشک میخواهم روی کیکم. گفت این کبوتر است، گنجشک نیست! قبول!
پ.ن. یکسال دیگر این فرصت را داشتم که زندگی کنم؟ بله، اینطور که پیداست یک سال دیگر زندگی کردم! ۳۵ سال زندگی کردم! که مبارک بود.
پ.ن. امشب تا گفتم من هنوز وبلاگم را ننوشتم، همسر یادم انداخت چالش تمام شده و دیگر لازم نیست هر شب بنویسم. حق با او بود. اما دکمه لب تاب را زدم و روشن شد. باز زود زود خواهم نوشت؟ نمیدانم. چه چیز قرار است مرا به نظم نوشتن ملزم کند؟ آنرا هم نمیدانم. فقط میدانم این حسابرسی شبانه کار سختی است. و روز سخت در انتظار است.
پ.ن. من یک آدم گوگلی هستم. و گوگل جزو دوستان خوب من است!
بلاگ مستطاب زندگی...برچسب : نویسنده : mostataba بازدید : 72