سال تازه

ساخت وبلاگ
 

 

طولانی ترین سفر سه نفره مان بود. از این شهر به آن شهر. از این جاده به آن جاده. از دیدار این مردم تا دیدار آن مردم.

 همه منتظر نوروز بودند. ما در تماشای مردم و شهر تازه.

کم پیش آمد که دلم تنگ خانه شود. حتی وقت هایی که آب گرم نبود. محل اقامت مطلوب و جاده خسته کننده.

اما سفر یک جایی تمام می شود. آن جا که با هم به این نتیجه می رسید که دیگر برگردیم!

این یعنی پایان سفر. حتی اگر 400 کیلومتر تا خانه فاصله داشته باشی.

آن وقت چشمت به کیلومترهای مانده است و کیلومترشمار رفته. حتی اگر کاروان سراهای قدیمی هم در نور کم رمق غروب برقصند فقط به آنها لبخند می زنی و می گذری.

بعد دیگر سفر هیجان سابقش را ندارد. حاضری برگردی و مثلا یک هفته دیگر دوباره به جاده بزنی. اما حالا، همین حالا فقط می خواهی در راه خانه ات باشی.

و چند ساعت مانده به سال تحویل در راه خانه بودیم.

به شامپو سینره فکر می کردم و روبالشی های تمیز. به کتری خانه خودمان. حتی فکر کردن به فنجان چای حالم را بهتر می کرد.

حالا دو روز از سال نو گذشته است. هفت سین روی میز است و سوغات مانده دنبال جا می گردند. شهر خلوت است. ترافیک نیست. جای پارک زیاد. کتابفروشی ها آرام. آسمان تمیز. ستاره هایش را می شود شمرد!

و نیست وقتی که به خیابان وارد شده باشی و نخواسته باشی که کاش تهران همیشه همینطور بود!

و اینطور هم بودها. روزهای نه خیلی دور را به خاطر دارم که تهران همینقدر آرام بود. خیابان ولیعصر و شریعتی را می شد راحت بالا و پایین شد. نگرانی طرح و دوربین و پلیس نبود. و آنجا که شلوغ بود یا بستنی فروشی بود یا ساندویچی.

کانون سر جای سابقش بود. سینما فرهنگ همینطور. و بستنی لادن.

چقدر بزرگ شده ای دختر!

به اندازه تغییر در این شهر انگار!

حالا تو هم می توانی مثل پدرت خاطره داشته باشی از این خیابان ها. وقتی به دنیا آمدم در این خانه زندگی می کردیم و چند ماه بعد آمدیم به همین خانه پدری.

از این مغازه بستنی قیفی پاک می خریدیم پنج تومان.

چرخ و فلکی اینجا می ایستاد و مامانی حتما ما را سوار می کرد و قبلش از مشقانی برایمان اسباب بازی و خوراکی خریده بود.

آخ که جای خاطره هایم درد می کند همین اول سالی.

و خودم را سرگرم بازدید از این موزه و آن کاخ و فیلم های سینما می کنم.

عیدی را که از لای قرآن بر می دارم توی دلم داد می زنم که بابا لطفا سال دیگر هم به من عیدی بده!

می خندم و به دروغ جای تماشای دردها و خط های تازه عزیزانم را پنهان می کنم. و تا دلم می گیرد. دعای سال تحویل می خوانم. همه اش را.

زنگ می زنند.

مردان خانه ام از خرید آمدند.

الهی شکر.

 

 

بلاگ مستطاب زندگی...
ما را در سایت بلاگ مستطاب زندگی دنبال می کنید

برچسب : سال تازه,تبریک سال تازه,اس سال تازه,پیام سال تازه,اسمس سال تازه,بازم سال تازه,sms سال تازه,شعر سال تازه,پیام تبریک سال تازه,اسمس تبریک سال تازه, نویسنده : mostataba بازدید : 61 تاريخ : جمعه 19 شهريور 1395 ساعت: 20:30