کنج دل انگیز آشپزخانه

ساخت وبلاگ

 

چشم هایم را بی خیال تماشا می کنم.

تماشای ظرف های شسته شده ماشین ظرفشویی در انتظار کابینت ها.

تماشای ظرف های کثیف در انتظار قفسه های خالی ماشین ظرفشویی.

در عوض نگاهم را به کنج دل انگیز آشپزخانه ام می گردانم.

و نگاه نمی کنم به سوسکی که به سرعت از روی لوله های سفید آب می گذرد تا جایی پناه بگیرد هم به خیال اینکه شاخت های بلندش را نمی بینم. نمی بینم!

زود  فنجانم را پر می کنم تا وقتی نمی توانم او را از بین ببرم آرامشش را که برای خوردن غذا به آن نیاز دارد نگیرم.

شیر را که در شیرجوش مسی در حال گرم شدن است نگاه می کنم تا حواسم را از لکه های روی گاز پرت کنم.

حالا که خواب مثل بارانی تند در ظهر نیمه مرداد خیال آمدن ندارد خودم را به مبل عزیزم می رسانم و کتاب دوست داشتنی ام را می خوانم.

این موقع شب که هیچ صدای ماشین و بوق و خریداریم و مصالح و ... نمی آید بهترین وقت است برای خواندن کتاب به این لطیفی.

صداهای دیگری هست اما که اگر خوب دقت کنی می شنوی. 

چندمین نفر خسته ای که خودش را تا کمر از سطل فلزی خم کرده است.

ماشینی که این خیابان فرعی را با نهایت سرعت از خودش فرار می کند.

مهمانانی که تا دیر وقت بهشان خوش گذشته است.

سوت نگهبان.

و صدای اذان می آید و من هنوز دارم می خوانم. و خواب؟ اصلا!

نمازم را رو به آسمان سیاهابی می خوانم و سعی می کنم بخوابم.

 

آشپزخانه ها را باید زن ها معماری کنند.

آشپزخانه تمام این سه خانه ای که زندگی کردیم را مردها ساخته بودند.

مردهایی که احتمالا در تمام طول عمرشان برای یک مهمانی ده نفره هم غذا آماده نکرده بودند. و حتی فکر درست کردن کیک چندسالگی فرزندشان هم به ذهنشان نرسیده بود و حتما همسرشان یادآوری کرده بود که برویم یک کیکی بخریم.

ناراضی نیستم. اما این کابینت ها و کشوها و سینک و چاه و سیستم تهویه هوا (اگر بشود اسم این هود قدیمی و پنجره بسته پشت یخچال و در تراسی که نمی شود جز برای غذای پرندگان از آن استفاده کرد سیستم تهویه هوا گذاشت) هیچ رام نمی شوند.

خب فکر می کنم همه این یک سال و نیم تلاشم را کرده ام. شاید کمی هم موفق بوده ام و البته که برای منظم کردنش ناامید نخواهم شد اما خب من هم به کنجی نیاز دارم که وقتی آب برای چندمین بار قطع می شود و یا کشو قاشق ها بیرون نمی آید یا سینک دوباره می گیرد به آن نگاه کنم و حالم خوب شود.

و این را به پرستو مدیونم با آن آیینه قشنگی که برایم آورد تا در روز گاهی خودم را ببینم.

 

 

بلاگ مستطاب زندگی...
ما را در سایت بلاگ مستطاب زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mostataba بازدید : 76 تاريخ : دوشنبه 22 شهريور 1395 ساعت: 10:20