آشپزخانه این خانه را حتما یک مرد طراحی کرده.
مردی که خودش هیچ آشپزی نمیکرده و همسری هم نداشته که با عشق وعدهای غذا آماده کرده باشد.
خانه کوچک نیست اما مساحت آشپزخانه کوچک است.
سه پنجره دارد که دوتای آن رو به کوه است که روزی دیده میشده. با اینحال معمار فکر یخچال و فریزر را نکرده بوده که جز مقابل پنجرهها جای دیگری در آشپزخانه ندارند. و مطمئنم که سی سال پیش بیشتر مردم از این دو وسیله استفاده میکردند!
و آن پنجره شیشهای بلند که دری است رو به تراس اصلا به کار نمیآید. که کابینت ها فضای کمی را برای عبور باقی میگذارند.
و تهویه، که دریچه کولر از هیچ نقطه آشپزخانه دیده نمیشود.
با همه اینها کنار میآمدم اما نور قصه دیگری داشت.
هرکجا که توانستم لامپ ریسهای از زیر کابینتها رد کردم و مهتابیهای باریک گذاشتهام.
اما هنوز چیزی کم بود. برای آشپزی طولانی (حداقل یک ساعت در روز) در فصل گرما.
صدا!
رادیو مامانی را روشن کردم و گذاشتم روی موج آوا، گاهی پیام، گاهی قرآن، گاهی معرفت.
اینطوری تا به ساعت نگاه نکنم و پاهایم ذوق ذوق نکند حواسم به ساعت نیست. و خوش می گذرد!
از مامانی چند یادگاری دارم. یکیش همین رادیو است و این دیس بزرگ چینی.
نزدیک ده سال بود کنارمان نبود که با دوسو در باطری را باز کردم. دوتا قوه پارس میخورد که حتما از تعاونی خریده بود.
باطریاش را عوض کردم. روشن کردم.
رادیو قرآن!
انگار از آخرین شبی که با صدای رادیو قرآن نماز شبش را خوانده بود و فردایش برای همیشه از خانه رفت تا در بیمارستان جراحی شود و به من بگوید من زنده نمیمانم و من تا دم در آسانسور وقتی موهایش را به زور زیر کلاه احمقانه بیمارستان جا میدادم میگفتم باهم برمیگردیم خانه! چند ساعتی نگذشته بود.
ویران شدم.
همه اشکهایی که آن روز یکی باید حواسش به بقیه بود و نیامده بود.
بعضی خاطرهها فراموش نمیشود.
مثل ظرف کریستال با درصد بالا که درخشان باقی میماند.
خش نمیافتد. از مد نمیافتد. هرچه بگذرد با ارزشتر میشود.
و اگر با انگشتت ضربهای به آن بزنی یک بنگ طولانی میکند یعنی سالمم!
و دیس چینی؟
شاید یک روز درباره آن هم نوشتم.
بلاگ مستطاب زندگی...
برچسب : نویسنده : mostataba بازدید : 69