عکس صفحههای دوستانم در اینتساگرام را بالا و پائین میکنم.
عکسهای غیردوستانم را هم. عکسهای صفحه خودم را هم.
تصویرها غالبا به بخش خوردنی وجودمان مربوط میشوند.
یا مسایل شیرین و سخت فرزندان.
یا سفر به شهرها و کشورهای مختلف.
اما از جغرافیای خودمان خبری نیست.
از جغرافیای خونین و دردناکمان. شاید چرب، شاید استخوانی، شاید چین خورده.
یک «هیسس» بلند مقابل بسیاری از موضوعاتی است که به ما مربوط میشود. فقط به ما!
و آنقدر روایتشان نمیکنیم که یادمان میرود اینها مسایل مهمی هستند. بسیار مهم!
و چرا نباید در مورد آنها با کسی حرف بزنیم؟
انگار این فرهنگ از ما زنها، زنهایی همیشه باردار میسازد.
دردشان برای خودشان، حرفشان در گلویشان همیشه میماند. بزرگ و بزرگتر میشود اما دنیا نمیآید.
فرزندانشان را به خانه بخت میفرستند، نوههایشان را در آغوش میگیرند، برایشان خواستگاری میروند، وقت عقد قشنگترین یادگاریشان را گردنشان میکنند. دو روز که فرزندانشان تماس نمیگیرند پردههای اتاق خانه سالمندانشان را هم تصور کردهاند. اما هنوز فارغ نشدهاند از فرزندی که هنوز در جان دارند و حمل میکنند.
فرزندی که خودشان هستند.
این فرهنگ، این پرده پوشیهای نمیدانم چقدر حقدار آن اجازه نمیدهد که آنها بهدنیا بیایند.
شاید برای همین است که به فرهنگ دیگری کوچ میکنند. هجرت!
من اما اینجا را دوست دارم.
و خودم را.
و بخش زنانه خودم را.
اما آبم با بخشهایی از این فرهنگ توی یک جو نمیرود.
با بخشهای همیشه قضاوتگر آن که خود را محق میداند که دهانش را برای هرچیزی باز کند.
نه اینکه در مقابلش ضعیف باشم نه! اما قرار است همینجا زندگی کنم.
و با این تضاد بزرگ سخت میشود زندگی کرد.
خیلی سخت!
اما سختتر از آن زندگی کردن و ابراز هویتی است بدون بخش بزرگ خودت.
معامله سختی است.
که اگر بخواهی همه هویتت را باهم داشته باشی باید گمنام زنده بمانی و بنویسی.
و اگر بخواهی با هویت شناسنامهایات بنویسی و زنده باشی باید بخش بزرگ و مهم خودت را سانسور کنی.
تا وقتی زیر همین سقف و پای همین درخت زندگی میکنی همین است.
انتخاب کن!
بلاگ مستطاب زندگی...
برچسب : نویسنده : mostataba بازدید : 93