ظهر که ماشین را نزدیک خانه مامان پارک کردم و یوسف را به ایشان سپردم و اسنپ گرفتم برای دیدن خیرخواهترین، فکر میکردم به اندازه کافی باهوش، دارای ایدههای تازه، پر انرژی برای شروع پروژه تازهای که دوستش داشتم و میتوانستم در خانه روی آن کار کنم هستم.
وقتی جلسهمان تمام شد و تقریبا میدانستم قرار است چه کنم به دیدار دوست دیگری رفتیم تا سلامی کنیم و یاد روزهای دانشگاه زنده شود.
همان سوال ترسناک! چه کار میکنید؟
همیشه اینجور وقتها میگویم فعلا انتخاب کردهام مادر باشم. یک مادر تمام وقت.
وقتی این را میگویم یک اتفاقی برای طرف مقابلم میافتد، که مثل دیروز اگر او پدر باشد شدیدتر است.
یک اتفاقی در نوع نگاهشان. که خیلی مستقیم میخواهد بگوید اینهمه درس خواندی و کار کردی که بنشینی در خانه و مادر تمام وقت باشی؟
مگر نمیتوانی در همین پژوهشگاه خودمان کار کنی؟
و آنچه از همه آزاردهندهتر است تقارن مادری و خانه دار بودن است. خانهدار هستی دیگر، نه؟ و تکرار و تکرار و تکرار این واژهها.
وقتی خداحافظی کردیم و اسنپ گرفتم تا برگردم همه بلوار میرداماد پاسخهایی که نداده بودم از ذهنم میگذشت.
یک مادر تمام وقتِ بدون دستمزدِ بدون مرخصی بدون بیمهی بدون منزلت اجتماعی!
به نظر شما شغل کمی است؟
و فقط خدا میداند که آخری چقدر دردناک است! همان منزلت اجتماعی. همان که نه رسانه ما شعورش را دارد و نه نخبه ما درکی از آن.
من با علم انتخاب کردهام که حداقل چهارسال مادرتمام وقت باشم. و خب اگر پروژهای بود که به شغل اولم صدمهای نمیزد و محترمانه بود آن را قبول کنم.
اما بیرون از خانه من، درک انتخاب مادری به عنوان شغل کار محالی است. حتی از طرف نخبه جامعه.
دیشب وقتی آسترید در فیلم بیست و چهار هفته روی صحنه رفت تا با شکم برآمدهاش برای مردم استندآپ کمدی اجرا کند گفت: من باردار هستم! و وقتی مردم مرا میبینند با تعجب میخواهند بپرسند اخیرا وارد گروه داعش شدهای؟
دلم میخواست آنجا بودم و از بین جمعیت بلند میشدم و به آسترید نازنین میگفتم در کشور من وضع فرق میکند. قطعا به اندازه کشور تو به یک خانم باردار احترام نمیگذارند. اما مهمتر اینکه اینجا وقتی کسی میفهمد میتوانی بیرون خانه کار کنی و درآمد داشته باشی و ... و مادری را انتخاب کردهای یک نگاه عجیب به تو میاندازد که مگر عضو گروه داعش شدهای!
و ما اینجا خیلی تنهاتریم آسترید!
پ.ن. یوسف! تو اینجا را نمیخوانی. اما شاید یک روز خواندی. من هیچ منتی به تو ندارم برای تمام این چهارسال و نه ماهی که مادر تمام وقت بودم. فکر میکردم تو به من نیاز داری و هیچ چیز به اندازه حضور من در خانه کنار تو برای امنیت و اعتماد بنفسی که در آینده لازم داری به دردت نمیخورد. وسواسمان برای انتخاب مهد خوب تا در کنار دوستانت بازی کنی و بزرگ شوی هم تنها وسواس بزرگ زندگی ما است.
اما من هم به تو نیاز داشتم و دارم. به همه صبح و ظهر و عصرهایی که بزرگ شدی و تماشایت کردم. خیلی باشکوهتر از جوانه زدن برگ تازه زیموفیلیا و رشد برگهای چرمی و زیبایش. من با تو خودم را تمرین کردم.
ما هردو به هم احتیاج داریم و داشتیم مامان. و خیلی زود تو هم راه خودت را میروی. دوستان خودت را پیدا میکنی. غصهها و شادیهای خودت را داری.
کاش بتوانم یادت دهم که وقتی یک مامان دیدی خم شو، سرت را پایین بینداز و به هرطور که میتوانی به او احترام بگذار. چون او برای فقط مامان بودن بیشترین هزینهها را با حساب خالی پرداخت کرده است.
پ.ن. نمیشود فهمید مادر شاغل بودن در جامعه ما کار سختتری است یا مادر تمام وقت بودن وقتی حق انتخاب گزینههای دیگر را داری. مطمئنا هیچ معیار سنجشی وجود ندارد. و هیچ دو نمونه همگن و مشترکی. اما آنچه من میفهمم و میدانم کسی به انتخاب آگاهانه مادر بودن نپرداخته است. و اگر ما منزلت مادری را در نگاه پسرانمان و بعد دخترانمان بالا نبریم هیچ اتفاق خوشی در اینباره برای مادران آیندهمان نخواهد افتاد.
بلاگ مستطاب زندگی...
برچسب : نویسنده : mostataba بازدید : 127