وقت قصه بود. صندلیها را چیده بودند و قرار بود خانم افضلی کتاب پوپوکوتالی را بخواند. داشتم برگه درخواست کتابها را برای ثبت میدادم و منتظر بودم تا نوبتم شود. خانم افضلی درباره دوست خیالی حرف زد که قهرمان کتاب بود و از بچهها پرسید که آنها هم دوست خیالی دارند؟
بعضی جواب دادند و نام دوست خیالیشان را هم گفتند. یوسف نگفت که اسم مهمترین دوست خیالیاش گیلاسی است. و حدس زدم خیلیهای دیگر هم دلشان میخواست اسم دوست خیالیشان را بگویند و نگفتند.
وقتی پاسخها آنقدر نبود که کتابدار عزیز را راضی کند، پرسید مامان و باباها چی؟ شما هم میتوانید دوست خیالی داشته باشید! کسی از شما اینجا دوست خیالی دارد؟ آقایی گفت من. از آنجا که ایستاده بودم نمی دیدمش. فقط شنیدم که نام دوست خیالیاش را گفت: رضا!
و من از پنج شنبه ظهر دارم فکر میکنم دوستهای خیالی من کجا رفتند؟ یا هستند؟
بارها پیش آمده که در ذهنم با دوستان واقعیام حرف میزنم. دوستانی که ماهها است ندیدمشان. و دیدنشان کار سختی نیست. و اصلا شنیدن صدایشان و گفتن همین حرفها که دارم با خودم زمزمه میکنمِ حتی بلند!
میتوانم برایشان نامه بنویسم یا ایمیل بفرستم. میتوانم وویس بگذارم تا هروقت فرصت داشتند بشنوند. و اصلا اینهمه تکنولوژی!
اما هنوز در کافهای توی ذهنم مینشینم و با آنها صحبت میکنم. در یک بی مکانِ بی فضا.
مثلا بارها بحث تفکر انتقادی و نیازش به تفکر مراقبتی را با استادم مرور کردهام. اینکه ما به دومی بیشتر نیاز نداریم؟
چند روز است دارم با دوستی که پزشک است حرف میزنم که برای تزریق بیشتر شادی چه کنیم؟ و آیا باید کاری کرد؟
و دارم با تو که یک شهر دوری حرف میزنم.
با تو که هنوز صبحها دلم میخواهد در اتاقتان را بزنم که با هم بریم حرم.
با برادرم. با همسرم.
قبول که مادربزرگم دیگر نیست و خانم سارا در همان کتابگلفروشی چند اتود داستانم ماندهِ بقیه که هستند! زندهاند! نفس میکشند! و میشود آفلاین و آنلاین با آنها ارتباط داشت.
من تصمیم گرفتم اینهمه بیدوست بمانم و دوستان واقعیام، خیالی شوند؟ یا شد؟
میخواهم از این فضایی که ساختهام بیرون بیایم، یا میخواهم باقی بماند؟
زندگی با دوستان خیالی قشنگتر است؟ یا دوستان واقعی؟
جوابی برایشان ندارم.
فعلا جوابی برایشان ندارم.
بلاگ مستطاب زندگی...برچسب : نویسنده : mostataba بازدید : 57