روزی که به دنیا آمدی

ساخت وبلاگ

 

زکریا نشسته بود به عبادت. شاید هم ایستاده بود. کلماتش هست در سوره مریم فقط که به خدا می‌گوید تا بحال نشده از تو چیزی بخواهم و مرا ندهی. یعنی وقتی می‌گوید ناامید نیستم از دعا به درگاهت این برداشت را می‌کنم.

این‌جا یک‌بار دلم آب می‌شود برای این رابطه‌اش با پرودگارش. اینقدر مطمئن از چیزی که می‌خواهد و از کسی که می‌خواهد!

و بعد که خدا وعده آمدن یحیی را می‌دهد و یحیا را که معرفی می‌کند می‌گوید:

وَسَلَامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا 

این‌جا هم دلم هزاربار آرزو می‌کند یحیا بود! بعد فکر می‌کنم این سلام و درود به هر کدام ما وقتی زاده شدیم گفته شده، اما آن روز که می میریم چه؟ و بقیه‌اش را هم نمی‌دانم.

و بعد روضه مریم را می‌‌خواند. که اگر زن باشی و آن همه اهانت و تحقیر و درد را تصور کنی معلوم نیست بتوانی اشک‌هایت را در کاسه چشمت نگهداری.

و بعد بقیه قصه را می‌گوید. خلاصه و کوتاه و کامل. اما من دلم می‌خواهد اینجای قصه‌ی را بیشتر بمانم.

و دلم بخواهد خدا دست مرا هم بگیرد و خودش هدایتم کند. دل است دیگر، می‌تواند بخواهد، و امیدوار باشد به رحمتش.

 

 

 

 

بلاگ مستطاب زندگی...
ما را در سایت بلاگ مستطاب زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mostataba بازدید : 65 تاريخ : شنبه 22 دی 1397 ساعت: 6:12