همه دیشب ایستگاه خستهای بودم که قطارهای سریعالسیر فکرهای ترسناک و ناراحت کنندهای مدام در من توقف میکردند و بعد به سرعت در پیچ و خم مغزم گم میشدند.
تا صبح چندبار فکر کردم جلسه را کنسل کنم. اما تا همین صبح شنبه هم خیلی دیر شده بود.
صبح که شد جاذبه برایم لالایی میخواند. آخرینبار کی اینهمه خوابم میآمد؟
باید تا شرقیترین بخش شهر رانندگی میکردم و بعد دو ساعت خودم را به شمال نقشه میرساندم و بعد دوباره به سمت جنوب نقشه رانندگی میکردم.
نمیتوانستم! تپسی را نصب کردم و دیدم این فاصلههای طولانی را بر خلاف انتظارم نباید خیلی هزینه کنم. همین کار را کردم و در ماشین چشمهایم را بستم. بیآنکه همه مسیر خط آبی گوگل را دنبال کنم، نگران رانندگی خودم و رانندههای خسته و بیطاقت و باعجله اطرافم باشم. چشمم به کیلومترشمار نبود که فلان اتوبان را بیشتر از ۸۰ نروم و فلان یکی را بیشتر از ۴۰. و جای پارک و ... .
گاهی اوقات هزینهای که برای آرامش و از همه مهمتر سلامتی خودمان میپردازیم بسیار ناچیزتر از آن است که فکر میکردیم. گاهی باید به جان خستهمان احترام بگذاریم و نخواهیم قهرمان باشیم.
در همان سفر کوهنوردی که به خانه دوست رفتم حرف خوب دیگری هم زد. گفت یادمان دادهاند کار بزرگ را انجام دهیم تا احساس موفقیت کنیم و از خودمان راضی باشیم. انگار تا استاد دانشگاه، پزشک یا فلان سمت را نداشته باشیم به موفقیت نرسیدهایم. یاد نگرفتهایم از کارهای کوچک راضی باشیم. که اگر ده سال از عمرمان را فقط به یک عیب خودمان بپردازیم یک قدم مهم برداشتهایم. نه فقط برای خودمان برای همه دنیا.
امروز فکر کردم اگر آدمها حالشان با خودشان خوب باشد، با کاری که انجام میدهند و همکارانشان هم خوب است. با خانواده و مردمی که در کنار هم زندگی میکنند هم. و برعکس این هم.
اشتباه است که فکر کنیم برای انجام کار خیر و نیک حتما باید به دایره بزرگتر بیرون از خودمان کمک کنیم. گاهی کمک کردن به خودمان و دایره کوچک خودمان همان کار خیر بزرگ است. اینکه بدانم احساسم الان چیست و نیازم چیست. اینکه تکلیفم با خودم، رنجهایی که میبرم و چیزهایی که دوست دارم به آورم روشن باشد.
۲۳ روز مانده
امروز به دایره کوچک خودم بیشتر توجه کردم. شنیدم خودم را. همینکه چند ساعت رانندگی نمیکردم اما به همه کارهایم میرسیدم حالم را خوب میکرد.
بلاگ مستطاب زندگی...
برچسب : نویسنده : mostataba بازدید : 77