پسرها که رفتند کتابم را برداشتم و رفتم روی مبل دلخواهم. سرد شده بود هوا، پتو را هم برداشتم. دیگر نمیتوانستم در روردبایستی موراکامی بمانم و کتاب دیدارش با هایائو کاوای را رها کردم و کتاب دیگری برداشتم.
آن را هم از کتابخانه گرفته بودم. رویای مادرم، نوشته آلیس مونرو.
جلدش قرار بود سفید باشد اما زیاد امانت گرفته شده بود، مقدمه را که خواندم دلم نیامد جلد را تمیز نکرده بقیهاش را بخوانم. یک دستمال مرطوب آوردم و جلد چند درجه روشنتر شد. حیف که نمیشد لکههای شکلات، احتمالا خورشی نارنجی رنگ و چای را از صفحههای داخلش پاک کرد.
داستان اول را خواندم. چقدر خوب بود!
چرا تا حالا از آلیس مونرو نخوانده بودم؟!
ساعت شده بود یازده و من هنوز روی مبل بودم. با اینکه میخواستم به کتابخانه بروم و بعد به جایی دیگر. دیگر دیر شده بود. لب تابم را باز کردم و نقد مفصلی از فیلم تالی خواندم که همیشه دوست داشتم بخوانم و دوباره این فیلم را ببینم.
به گمانم زمان سر سازگاری با شادمانی ندارد. وقتی دارد خوش میگذرد ثانیه شمارش را میگذارد روی کولش و دقیقهها را به ساعت میرساند و تمام!
رفتم دنبال پسر. زود رسیده بودم. ایستادم به تماشا. چه شاد بودند این بچهها! چهارشنبهها انگار همهشان خوشحالترند.
در ماشین درباره مهاجرت حرف زدیم، بحث امروزشان.
تا گفت امروز در حلقه گفتگو درباره مهاجرت حرف زدیم، ذهنم در کمتر از چند ثانیه هزارجا رفت. یعنی یکی از دوستانش قصد مهاجرت داشته و بحث را مطرح کرده و حالا ذهن بچهها درگیر شده؟ و ... پشت فرمان بودم اما با کلی دستمال خیس مچاله در مشتم نشسته بودم در سالن انتظار فرودگاه بینالمللی امام خمینی، که گفت بعضی حیوانات مثل بیشتر پرندهها و اسبابها مهاجرت میکنند.
آخیشششش! صحبت درباره حیوانات بود نه انسانها و قرار نبود فعلا کسی جایی برود.
بعد درباره کتاب سارکوچولو نمیتواند پرواز کند صحبت کردیم که یکی دو سالی هست نخواندیم و داستان کامل یادش نبود. ظهر قبل خواب همان را خواندیم و حرف زدیم و خندیدیم.
پ.ن. چقدر ذهن سی و پنج ساله من با ذهن این بچه پنج ساله فرق میکند! کلمه «مهاجرت» برای او چطور معنا میشود و برای من چطور. اینهمه غم از دست دادن و هراس رفتن را اینهمه سال کجا جا دادهام؟
۲۶ روز مانده
۱. یک لیست کوتاه از فیلمهایی که دوست دارم ببینیم آماده کردم. حالا اگر فرصت تماشا دست دهد لازم نیست بگردیم دنبال فیلم خوب.
۲. سه ساعت به زبان بدن و ذهنم گوش کردم و فقط روی کاناپه دوست داشتنی که دیگر صدایش در آمده خواندم و خواندم.
۳. دیدار خانواده را میشود گذاشت جزو کارهای خیر؟ چراکه نه!
بلاگ مستطاب زندگی...
برچسب : نویسنده : mostataba بازدید : 77