سرخ صورتی

ساخت وبلاگ

 

دو فایل وورد باز شده مقابل من است. یکی برای ارائه پرزنت فردا است که می‌دانم چه می‌خواهم بگویم. و دیگری یادداشتی است برای دل خودم که بعید است بتوانم به نام منتشرش کنم و دقیقا نمی‌دانم چه می‌خواهم بگویم اما از حالا دوستش دارم.

یکیش در ذهنم سیاه است و ناراحت است و پرخشم.

یکیش سرخ و صورتی و آرام و منتظر و زیرلب آوازخوان.

از امروز که نفیسه را دیده‌ام و او از جشنواره قصه‌گویی مادران گفته هم یک زنبور بی‌امان دنبالم راه افتاده و روی سرم می‌نشیند و من هی پَرَش می‌دهم! با این‌حال ممکن است یک جایی بین لابیرنت‌های مغزم کندویش را ساخته باشد و اگر دیر نشود طرح قصه‌ام را برایشان بفرستم. البته اگر اجرایی باشد. که آواز دارد و آواز!

همه را رها می‌کنم؛ فایل تازه‌ای باز می‌کنم. و برای مستطابم می‌نویسم.

قبل از آن چند پر چای سیاه گیلان می‌ریزم در فنجان و یک نیم چوب دارچین هندی می‌کوبم و می‌ریزم داخلش و کسی مرا صدا می‌کند که بیا بالاخره آن فیلم که همیشه دوست داشتی ببینی از کیت وینسلت لعنتی را ببین.

انگار آدم هیچ کدامش نیستم امروز!

چوب دارچین را بین دندان‌هایم می‌گذارم و به مشهد می‌رویم. خسته‌ام. از کارگاه کاوی‌کنج آمده‌ام و رفتیم حرم. داریم برمی‌گردیم. چشمم می‌افتد به این چوب دارچین‌های هندی و می‌گویم که بخریمشان. چون همیشه حالم را خوب می‌کنند.

حالا پشت میزم نشسته‌ام.

حالم خوب است.

خانه آرام است.

چایم گرم است.

یک شکلات فندقی دارم.

رخت‌ها توی ماشین می‌چرخند و شسته می‌شوند.

به بقیه چیزها فکر نمی‌کنم.

فایل صورتی‌ام را باز می‌کنم.

 

 

بلاگ مستطاب زندگی...
ما را در سایت بلاگ مستطاب زندگی دنبال می کنید

برچسب : سرخ,صورتی, نویسنده : mostataba بازدید : 78 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 10:22